عروس دهه شصت

ساخت وبلاگ
دیروز با خواهرم در مورد یکی از وبلاگها که تازه پیدا کردیم حرف میزدیم.اینکه که چه دختر خوبیه وتازه عروسی کرده و۸ خانواده شوهرش باهاش خوب تا نمیکنن وباعث اختلافشون میشن ویه جورایی خودشونو دست بالا میگیرن واینابعد مامانم زود میپره وسط حرفمون ومیگه مثل مستاجر ما دیگه میگم آخه طفلک معصوم این چه زنی بود گرفتی!!خیلی پسر خوبیه ها.معلومه خانوادش هم متشخص وآدم حسابین.ولی زنش در شان اون نیست..اصلا به روش نیاوردیم که چرت میگه.ولی ما داشتیم بر عکس اینو میگفتیم .ما میگفتیم مادر شوهره چرا باید اینجوری دل عروسشو بشکنه.کلا مادرم اینجوریه.یک مقدار محفوظات ذهنی داره که در برابر تغییر مقاوم هست.خانوادگی هم اینجورن.مثلا اهالی شهرای دیگه رو خوب نمیدونه.بعضی شغل هارو بد میدونه.ازدواج فقط مدل سنتی را میسنده.سعی میکنه تو فامیل نذاره کسی نفهمه که دخترای من باعشق ازدواج کردن.هرکی که وضع زندگیش متوسط باشه مخصوصا خونه نداشته باشه بهش میگه کاسیپ(ندار)بعد تو حرفاش میگه کاسیپ عقل ندارهکاسیپ ادب ندارهکاسیپ دخل وخرجشو نمیدونه.کاسیپ چرا باید فلان چیزو میخرید۹۹واقعا از طرز فکرش خوشم نمیاد .خوبه ما به اون نرفتیم.این همسایه دوسال پیش اومده خونه مامانم .همون اولش به مادرم گفته مادر همسرم مخالف ازدواج ما بود.وهیچوقت هم حاضر نشده منو ببینه وعروسیمون هم نیومد .حالا مادر خانم مااز کجا نتیجه گرفته که این پسره حیف شده نمیدونم.من هیچکدام را نه دیدم ونه میشناسم ولی یک مادر چجوری میتونه به زندگی پسرش آسیب بزنه.بالاخره این قطع رابطه حتما تو زندگی پسرش اثر داره دیگهدختر شااااه پریون هم ک باشی تو بالاترین مقام علمی هم ک باشی دنیا هم رو سرت قسم بخوره و...بازم بعضی مادر شوهرای نا آگاه معتقدن ک پسرشون خیلی حیف شده وسعی میکنن حت عروس دهه شصت...
ما را در سایت عروس دهه شصت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zarrinpur94o بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 13 بهمن 1401 ساعت: 11:06

بعداز یک هفته مهمون بازی ودور همی امروز تو خونه تنها بودم کلی کار توفکرم بود که انجام بدم ..میخواستم پیاده روی برم ..برای پیگیری پرونده ای بیمه تکمیلی برم ..به ترلان سر بزنم..دندانپزشکی برم ..کلی هم کار تو خونه داشتم ..نمیدونم چرا حتی یکیش هم نشد انجام بدم.حتی نشد استراحت کنم همش تو خونه دور خودم چرخیدم .حتی ناهار هم درست نکردم .خوبه دیروز که خونه خواهرم بودیم غذا داده بود واونو گرم کردم وخوردیم..خدا کنه فردا روز پر انرژی تری باشه عروس دهه شصت...
ما را در سایت عروس دهه شصت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zarrinpur94o بازدید : 66 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 12:32

هفته گذشته تولدم بود.درست روزی که اولین ا.ع.د.ا.م انجام شد.خدایا چقدرحالم بود.تا صبح خوابم نبرد.دختر سومی هم با دخترش خونه ما بودن .شوهرش ماموریت بود.بچه هم تا صبح نخوابید .دخترم هم همینطور .با خودم گفتم حتما امواج منفی من هست که این بجرو بیقرار کرده.(اصلا نمیدونم درسته این حرفا یا نه)....دلم هیچ شادی نمیخواس ..اصلا این روزا نه غم نه شادی برام بی معنیه..از هرجیزی ناراحت باشم خودمو میذارم جای مادر ان داغدیده وغصه خودمو فراموش میکنم وغصه اونارو میخورم...ولی دیروز احساس کردم بچه ها و خواهرم پچ پچ میکنن وقرارومدار میذارن جمع شن خونمون فهمیدم برای تولدمه ..گفتم کیک را خودم میخرم وزحمت نکشید .مادرم و خواهرم وپسرش ودخترا ونوه ها ودامادها (بجز دختر بزرگم که تهرانه)عصر جمع شدن و تولد را با یک هفته تاخیر برگزار کردیم ..برام سرویس چینی گرفته بودن دسته جمعی .مادرم هم پول زده بود به حسابم .همسر و لی هیچی عروس دهه شصت...
ما را در سایت عروس دهه شصت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zarrinpur94o بازدید : 60 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 12:32

سلاممدتی بود که صفحه مدیریت بلاگفا برام باز نمیشد.الان زدم دیدم باز شد .ولی دیر وقته وحرفی برای گفتن پیدا نمیکنم.حرف زیاده ها ولی حسش نیست و خوابم میاد.فقط خواستم سلام واحوالپرسی کنم.چشم بر هم زدنی دی ماه هم داره به روزای آخر میرسه.با اینکه متولد آذرماهم ولی از بچگی حس میکردم دی ماه وآذر ماه چون ماهای سرد سال هستن ،همونقدر بیروح وخسته کننده ان .ولی الان اینجوری نیست برام.وخداراشکر خیلی هم خوشم میاد .سه آذر که اولین سالگرد عروسی دختر کوچکه بود وگفتم که دور هم جشن کوچکی گرفتیم.ششم تولد یکی از نوه ها وبعدش تولد خودم.شب یلدا هم خونه نادرم بودیم.برادرا نیومدن ولی ایل وتبار من وخانواده کوچک خواهری بودیم وخیلی خوش گذشت.۲۸ آذر دومین سالگرد ازدواج دختر سومی بود که اونهم پدر شوهرش دعوتمون کرد( البته با چندروز تاخیر)رستوران غار نمک وبعداز ناهار اومدیم خونه ما و تا عصر زدن ورقصیدن .تعطیلی مدارس تهران هم باعث شد دختر اولی هم بتونه بیاد.خیلی سورپرایز شدیم.هشتم دی هم مهمونی دوره خواهرم بود وخیلی خوب وعالی بود همه چیز .ولی متاسفانه دختر اولی وسومی نبودن وخیلی جاشون خالی بود.دختر اولی که برگشت تهران.دختر سومی هم خودش ودخترش سرنا خورده بودن وخیلی هم طول کشید خوب بشن بعداز اونم همگی یکی یکی مریض شدیم..الان فقط حاجی وآیسان موندن که کامل خوب بشن .یعنی خوب میشنا ولی بعدش دوباره بدتر میشن.خوب وخوش باشید .شب همگی بخیر عروس دهه شصت...
ما را در سایت عروس دهه شصت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zarrinpur94o بازدید : 52 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 12:32